حکایت بهلول و شیخ جنید بغدادی
- مشخصات
- مجموعه: داستانك
- منتشر شده در شنبه, 06 ارديبهشت 1393 07:47
- تعداد بازدید: 4638
بسم الله الرحمن الرحيم
حکایت بهلول و شیخ جنید بغدادی
آوردهاند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید. گفتند او مردی دیوانه است. گفت او را طلب کنید که مرا با او کار است. پس تفحص کردند و او را در صحرایی یافتند. شیخ پیش او رفت و در مقام حیرت مانده سلام کرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسید چه کسی (هستی)؟ عرض کرد منم شیخ جنید بغدادی. فرمود تویی شیخ بغداد که مردم را ارشاد میکنی؟ عرض کرد آری.
بهلول فرمود طعام چگونه میخوری؟ عرض کرد اول «بسمالله» میگویم و از پیش خود میخورم و لقمه کوچک برمیدارم، به طرف راست دهان میگذارم و آهسته میجوم و به دیگران نظر نمیکنم و در موقع خوردن از یاد حق غافل نمیشوم و هر لقمه که میخورم «بسمالله» میگویم و در اول و آخر دست میشویم.
بهلول برخاست و دامن بر شیخ فشاند و فرمود تو میخواهی که مرشد خلق باشی در صورتی که هنوز طعام خوردن خود را نمیدانی و به راه خود رفت. مریدان شیخ را گفتند: یا شیخ این مرد دیوانه است. خندید و گفت سخن راست از دیوانه باید شنید و از عقب او روان شد تا به او رسید. بهلول پرسید چه کسی؟ جواب داد شیخ بغدادی که طعام خوردن خود را نمیداند.
فاصله آدمها
- مشخصات
- مجموعه: داستانك
- منتشر شده در یکشنبه, 24 فروردين 1393 08:45
- تعداد بازدید: 4059
چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می زنیم؟
چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می کنند و سر هم داد می کشند؟
چون در آن لحظه، آرامش و خونسردیمان را از دست می دهیم
این که آرامشمان را از دست می دهیم درست است امّا چرا با وجودى که طرف مقابل کنارمان قرار دارد داد می زنیم؟
آیا نمی توان با صداى ملایم صحبت کرد؟ چرا هنگامى که خشمگین هستیم داد می زنیم؟

افسانه خارپشتها
- مشخصات
- مجموعه: داستانك
- منتشر شده در چهارشنبه, 18 دی 1392 11:01
- نگارش یافته توسط مدیر سایت
- تعداد بازدید: 3074
افسانه خارپشتها
در عصر يخبندان بسياري از حيوانات يخ زدند و مردند .خارپشتها
وخامت اوضاع را دريافتند و تصميم گرفتند دور هم جمع شوند و بدين ترتيب
همديگر را حفظ كنند .
وقتي نزديكتر بودند گرمتر مي شدند ولي خارهايشان يكديگر را زخمي ميكرد ،
بخاطر همين تصميم گرفتند از هم دور شوند ولي به همين دليل از سرما يخ زده
ميمردند .
داستان ما و کدخدایی که نمیخواست فرفره بسازیم
- مشخصات
- مجموعه: داستانك
- منتشر شده در شنبه, 05 بهمن 1392 14:45
- نگارش یافته توسط مدیر سایت
- تعداد بازدید: 3398
بنام خدا
محمد سرشار:
ما فرفره نداشتیم. بچههای کدخدا داشتند اما همبازی ما نبودند که دست ما بدهند. مسعود و مجید نقشهاش را کشیدند و مصطفی بند و بساطش را جور کرد. ما که فرفرهدار شدیم، لبخند نشست روی لبهای بابابزرگ. گفت: «دیدید میشود، میتوانید!»
از ترس بچههای کدخدا، داخل خانه فرفره بازی میکردیم. مبادا ببینند و به تریج قبایشان بربخورد. اما خبرها زود در دهکده ما میپیچید.
خبر که به گوش کدخدا رسید، داغ کرد. گفت:
منوي اصلي
عكسهاي ارسالي شما
خلاصه مطالب
آخرين مطالب

شنبه, 06 ارديبهشت 1393
بسم الله الرحمن الرحيم حکایت بهلول و شیخ جنید بغدادی آوردهاند که شیخ جنید بغداد به عزم سیر از شهر بغداد بیرون رفت و مریدان از عقب او شیخ احوال بهلول را پرسید.... ادامه مطلب...

یکشنبه, 24 فروردين 1393
داستان میزان فاصله قلب ادمها و تن صدا: استادى از شاگردانش پرسید:چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد می زنیم؟چرا مردم هنگامى که خشمگین هستند صدایشان را بلند می کنند و سر هم... ادامه مطلب...
شنبه, 26 تیر 1395
بسم رب شهداء و الصدیقین مراسم گرامیداشت شهدای تیر ماه،شهید محمد بلبلی،محمد حسن علیجانزاده و علی قلیزاده در سالن شهید حضرتی موسسه ثارالله قراخیل برگزار گردید. در... ادامه مطلب...
پنج شنبه, 23 ارديبهشت 1395
بسم الله الرحمن الرحيم اولین بار در سال 1363 همزمان با عملیات بدر بود که با صدا و تصویرش در تلویزیون آشنا شدیم. در قاب سیاه و سفید تلویزیون خانه هایی که پر از دعا... ادامه مطلب...
حديث روز
آخرین نظرات
-
تاريخچه قراخيل
-
شیر بچه ای به نام دانیال
رفیق خوب من دانیال جون موفقیتتو ببینم داداش -
تجمع بزرگ روز تاسوعا
سلام دوست عزيز انتقادتون كاملا بجاست ما تو چند مرحله ... -
تجمع بزرگ روز تاسوعا
سلام سایتتون مثل کانال آپاراتتون نیس چون کانال ... -
لحظات تكرار نشدني
در جواب خواننده ؛ به نظرم تو متن شون اشاره کردن که ... -
لحظات تكرار نشدني
سلام متن نسبتا خوبي بود انشالله شاهد متهاي زيباتر از ...
ادامه مطلب ..و